نفس فروبردن و برنیاوردن. نفس گسستن، دم برنیاوردن. لب به سخن نگشودن. از اظهار مطلبی خودداری کردن: دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیر نفس همی شکنم در گلوی سینۀ تنگ. عرفی (از آنندراج)
نفس فروبردن و برنیاوردن. نفس گسستن، دم برنیاوردن. لب به سخن نگشودن. از اظهار مطلبی خودداری کردن: دگر سرود صمد جوشد از دلم در دیر نفس همی شکنم در گلوی سینۀ تنگ. عرفی (از آنندراج)
با نفس اماره جنگیدن. بر هوای نفس غلبه کردن: سعدی هنر نه پنجۀ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی. سعدی. مبارزان طریقت که نفس بشکستند به زور بازوی تقوی و للحروب رجال. سعدی
با نفس اماره جنگیدن. بر هوای نفس غلبه کردن: سعدی هنر نه پنجۀ مردم شکستن است مردی درست باشی اگر نفس بشکنی. سعدی. مبارزان طریقت که نفس بشکستند به زور بازوی تقوی و للحروب رجال. سعدی
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
نام کسی را شکستن، خوار و خفیف کردن او را: جفا زین بیش ؟ کاندامم شکستی چو نام آور شدی نامم شکستی. نظامی. با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن. نظامی
نفس از کسی گسستن یا نفس کسی را گسستن، نفس او را قطع کردن. به حیاتش پایان دادن. کشتن. میراندن: اگر شهریاری و گر زیردست چو از تو جهان این نفس را گسست. فردوسی. ، نفس بریدن. مردن: طوطئی زآن طوطیان لغزید و پس اوفتاد و مرد و بگسستش نفس. مولوی. ، خاموش شدن. ساکت شدن
نفس از کسی گسستن یا نفس کسی را گسستن، نفس او را قطع کردن. به حیاتش پایان دادن. کشتن. میراندن: اگر شهریاری و گر زیردست چو از تو جهان این نفس را گسست. فردوسی. ، نفس بریدن. مردن: طوطئی زآن طوطیان لغزید و پس اوفتاد و مرد و بگسستش نفس. مولوی. ، خاموش شدن. ساکت شدن
کم کردن نرخ. مقابل نرخ بالا کردن. (آنندراج). از رواج و قیمت انداختن. ارزان کردن. کم کردن قیمت: در بزم بلا به خنده روئی نرخ می و زعفران شکستم. ثنائی (از آنندراج). - امثال: سرم را بشکن نرخم را مشکن. ، ارزان شدن. از رونق افتادن: نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتری. ابن یمین. هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیارگردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج)
کم کردن نرخ. مقابل نرخ بالا کردن. (آنندراج). از رواج و قیمت انداختن. ارزان کردن. کم کردن قیمت: در بزم بلا به خنده روئی نرخ می و زعفران شکستم. ثنائی (از آنندراج). - امثال: سرم را بشکن نرخم را مشکن. ، ارزان شدن. از رونق افتادن: نرخ گوهر نشکند هرگز به طعن مشتری. ابن یمین. هر متاعی را در این بازار نرخی بسته اند قند اگر بسیارگردد نرخ شکر بشکند. وحشی (از آنندراج)
با هوای نفس جنگیدن. هوای نفس را در خود کشتن: فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود نظر به روی توامروز روح پروردن. سعدی. یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار. سعدی
با هوای نفس جنگیدن. هوای نفس را در خود کشتن: فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود نظر به روی توامروز روح پروردن. سعدی. یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار. سعدی